نمایشِ واقعی و واقعیتهای نمایشی
نقدی بر بیانیهی شمارهی 2 جایزهی شاملو
داوران داوری میکنند و خود در معرضِ داوری قرار میگیرند. اگر این داوران و عقبههای احتمالیِ جریانِ داوری را در جایگاهی نمیدانیم که شعرِ ما را قضاوت کنند، چرا دفترمان را برای قضاوتشدن تقدیم میکنیم؟ شاعری که دفترش را برای قضاوتشدن میفرستد، چه میجوید؟ ــ لَختی دیده شدن. جز این است؟
داوران داوری میکنند و خود در معرضِ داوری قرار میگیرند. اگر این داوران و عقبههای احتمالیِ جریانِ داوری را در جایگاهی نمیدانیم که شعرِ ما را قضاوت کنند، چرا دفترمان را برای قضاوتشدن تقدیم میکنیم؟ شاعری که دفترش را برای قضاوتشدن میفرستد، چه میجوید؟ ــ لَختی دیده شدن. جز این است؟ اگر برگزیده شد که فبهالمراد، اگر نشد اعتراضی میکند لَختی دیده میشود. این خاصیتِ جوایز است در ولایتِ ما. هیچ برناگزیدهیی نمیگوید ماستِ من ترش بود برگزیده نشد. اگر جایزه میدهیم و میگیریم باید این سازوکار را درک کنیم. بر کسی که برگزیده نمیشود نمیتوان خرده گرفت که چرا اعتراض میکنی؟ بهفرض که اعتراض از سرِ حسادت و بخل باشد؛ این هم جزئی از سازوکارِ جایزهست؛ هرچند، به باورِ من، اعتراضها از سرِ حسادت و بخل هم نیست الزاماً. اعتراض فرصتیست برای حرفزدن و خالیکردنِ خشمی انباشته از هزار دردِ بیدرمان؛ نیز پاسخ به اعتراض، و حتا با غلظتِ بیشتر.
آنچه در پاسخ به معترضان میگوییم خود اعتراض است. چرا فکر میکنیم فردِ معترض یکسره پرت میگوید، مغرض است، یا ریگی درشتدانه به کفش دارد؟ ریگ البته دارد. همه دارند. اما ریگ، اولاً آنقدر که فکر میکنیم درشت نیست، و ثانیاً، خودِ شخص که ریگ در کفشِ خودش نمیگذارد؛ ریگها جاری و ساریاند و هر آن ممکن است بخزند تو کفشها. در بیابانِ بیآبوعلفِ روزمرهاندیشیهای ما چیزی که فراوان است، ریگ! کی میتواند بگوید ریگی به کفش ندارد؟ هیچ تفاوتی میانِ امیال و آمال و نیّاتِ برگزیدگان و هوادارانِ ایشان، و برناگزیدگان و هوادارانِ ایشان نیست. جایزه فرصتی برابر برای دیدهشدن و حرفزدن است.
بنده مدعیات و آرای برگزیدگان و برناگزیدگان و گزینشگران را درخورِ بحث و ارزیابی میدانم، نه داد و گرفتِ جایزه را. جوایزِ ادبی نمایشهایی اجتماعیاند و هر کس در نمایش نقشِ خویشتنِ خود را بازی میکند. سه کاراکترِ اصلیِ این نمایش عبارتند از داورانِ گزینشگر، برگزیدگان، و برناگزیدگان. افراد در جایگاهِ خود مستقر میشوند و یکدیگر را به ناز یا سیلی مینوازند. آنکه برای تو جنابِ مستطاب است، برای یکی دیگر مستشارِ مزدبگیرِ مجمعی خیالیست، و برعکس. کاراکترهای اصلی حتماً آنقدر باهوش تشریف دارند که بدانند هواداران و موافقان و مخالفان نیز نقشِ خود را بازی میکنند و سنگِ خود را به سینه میزنند.
این نمایش در نظرم شباهت میبرد به نمایشِ میرِ نوروزی. پیام روشن است: اگر میر شدی، هوا برت ندارد. دیری میر نمیمانی. پس به آنها که میر نشدهاند گوش بسپار تا میرانِ شهر نیز گوشسپردن بیاموزند. همین یکبار را میتوانی گوش بسپاری و همین یکبار را میتوانند سخن بگویند آنها که چون تو داعیهی میری دارند. پنج روزِ بعد، همه بازخواهند گشت به روالِ طبیعیِ زندگی و، نمایش تمام، صحنه تمام. حالا برو جان بکّن پیِ یک سطر شعرِ ناب، هرطور که خودت ناب را تعبیر میکنی اصلاً. یادمان باشد: بیش از پنج روزی نیست حکمِ میرِ نوروزی. پیمانهی شعر و حرفِ ما را زمان میپیماید نه جایزه. نمایش را تبدیل نکنیم به قضیهی دریفوس. نه موضوع آنقدر که فکر میکنیم عظیم است، نه ما آنقدر که خیالات میفرماییم امیل زولا و موریس بارسایم. رستم خیلی وقت است از شاهنامه رفته است! ماها جملگی اداهای رستمایم، اداهای شعریم، اداهای نقدیم، اداهای پهلوانی در میدانِ حکمتیم. ماها به لطفِ ویکیپدیا باسوادیم قربان! مُشتی مَشتیِ خجستهحال و خجستهقالیم که با صِرفِ نامزدی در جایزهی مهرگان هم کِیفمان تا ابد کوک میشود و چهار خط زندگینامهی ادبیمان سرجمع میشود دو جمله که: در خانوادهیی فلان و بهمان به دنیا آمد و خبرِ نامزدیاش برای دریافتِ جایزهی مهرگان نُخُستبار در ساعتِ شش و هفده دقیقه و چهلوشش ثانیهی عصرِ روز دوشنبه بیستوسومِ اَمردادِ سالِ یکهزار و سیصد و فلانِ خورشیدی از طریقِ دوستانِ همراه و همدلِ سایتِ محترمِ فلان به جهانِ خارج درز کرد!
در نظرِ من مسئلهی جایزه خلاصه میشود در مباحثی که پیش میآورد، هم از حیثِ ادبی، هم از حیثِ اجتماعی. از حیثِ ادبی، چهارچوبِ نظریِ مکتوبات و مدعیاتِ موافقان و مخالفان محلِ تأمل و ارزیابیست، و از حیثِ اجتماعی تحرّکی که جایزه در فضای ادبی پدید میآورد محلِ تحلیل و تأمل است. تحلیل و تأمل دربارهی وجهِ اجتماعی کارِ جامعهشناسان است که امیدوارم بدان توجه کنند. در این یادداشت میکوشم مدعیاتِ نظریِ یکی از مکتوباتِ مربوط به جایزهی شعرِ شاملو، بیانیهی شمارهی ۲، را ارزیابی کنم.
میفرماید: «در هر دورهی تاریخی، دگرگونیها و تغییراتِ اجتماعی، تجربهها و شکلهای زندگی را متحول میکند، تحولاتی که ناگزیر بر مختصاتِ تفکر، مناسبات و روابطِ انسانی و زمینههای آن تأثیرِ بسزایی دارد».
1. نسبتِ «دگرگونیها و تغییراتِ اجتماعی» با «تجربهها و شکلهای زندگی» یکسویه نیست. اگر اینطور فرض کنیم که تغییراتِ اجتماعی، تجربهها و شکلهای زندگی را یکسویه و جبّارانه متحول میکنند، خلاقیتِ ادبی را از حیّزِ انتفاع ساقط میکنیم. بزرگانِ ادب، از حیثِ تأثیرپذیریشان مکرّم نمیشوند، از حیثِ اثرگذاریشان در تاریخ جایگاهی مییابند. اگر بنا باشد جایزهی شاملو در زمانهی ما به کسی تعلق گیرد که هرچه بیشتر از تغییراتِ اجتماعی متأثر شده است، ازقضا باید به مغلوطترین و بیمحتواترین اشعار جایزه داد، چون، از دیدِ بنده، زمانهی ما یکی از بیمحتواترین و مغلوطترین دورههای تاریخِ زبانِ فارسیست. شاعری که از دگرگونیها و تغییراتِ اجتماعی و زبانی تأثیر میپذیرد ارجح است، یا شاعری که در پی تاثیرپذیری بر آن تأثیر مینهد؟ از این جمله «جبریّت»ی مراد میشود که با هر نظریهیی همخوان باشد، با شعر و اندیشهی شاملو همخوان نیست. شاملو در دورهی خود شاعری آوانگارد بود. اگر نبود که دستِ بالا به سیاقِ نوقدماییها شعر میگفت و با کشیدنِ «سنگِ الفاظ و قوافی» بر دوش تن و روح نمیفرسود.
2. «تأثیرِ بسزایی دارد»؛ کیفیت و کمیتِ این تأثیر چیست؟ اگر نمیدانیم یا لازم نمیدانیم توضیح دهیم بهتر است اصلاً نگوییم. فرار از توضیح دقیق و اندیشیدهی موضوع با ذکرِ صفاتی چون «بسزا»، «عجیب»، «فراوان»، «بسیار» و ... یکی از بیماریهای زبانی و فکریِ ماست.
میفرماید: «شعرِ ایرانزمین، دیرینهترین هنریست که تحولات و تجربههای تاریخی در دورههای مختلف آن را متأثر از خود کرده و در یکصد سالِ اخیر، همزمان با انقلابِ نیمایی و پس از آن، وضعیتها و تجربههایی متنوع را از سر گذرانده و اکنون هم شاهدِ حضورِ انواعِ گرایشها، تجربههای متفاوت و رویکردهای متنوعِ زیباشناسی در آن هستیم».
سخن از همان جبریّتیست که پیشتر ذکرِ آن رفت. آیا انقلابِ نیمایی، انقلابی محض در حوزهی شعر بود؟ اثرِ تحولات و تغییراتی که موجدِ انقلابِ نیمایی شد، چه و چگونه بود؟ آن اثر را در تغییرِ محتوای شعر دورهی مشروطه و پس از آن نیز دیده بودیم؛ در وجودِ نیما آن تحولات چگونه به تغییرِ بنیادینِ شکلِ شعر انجامید؟ آن تغییرِ بنیادین که نیما موجدِ آن بود، بر ذهنیتِ جملگیِ ایرانیان اثر نهاد نه فقط بر ذهنیتِ شاعران. انقلابِ نیما، از حیثِ ماهیت و شکل، شباهت میبَرَد به انقلابِ کوپرنیکی، نه فیالمثل به انقلابِ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه. انقلابهای علمی و هنری، گویای تغییرِ پارادایمِ معرفتیِ رایجاند. پارادایمِ جدید، پارادایمِ پیشین را نسخ میکند و قواعدی نو پیش مینهد. نیما، پارادایمساز و قاعدهنگارِ روزگارِ نو در سپهرِ فرهنگِ ایران است و نام و فکر و شعرش در تاریخ ماندگار است چون تکین است. اگر نیما به جبرِ زمانه تن داده بود، دستِ بالا تغییرِ محتوا را برمیتافت و شعرش چیزی نمیبود جز ادامهی بیگسستِ شعرِ مشروطه، و امروز هم از آن گرایشهای متنوع که میفرمایند خبری نبود.
میفرماید: «در این میان، جوایزِ ادبی به نسبتِ استقلالِ عمل و برخورداری از سازوکاری شفاف و داشتنِ معیارهای زیباشناسانه، منطبق بر نظریههای ادبی، اصولِ حرفهییِ نقد و نگاهِ غیرِ جانبدارانه، یکی از امکانهاییست که میتواند زمینهی شناساییِ آثارِ ممتاز و پویا و معرفیِ آنها را به جامعه فراهم آورد و به ارتقای کیفیتِ آثارِ ادبی کمک کند».
کیست آنکه مستقل است، و الخ؟ مقصود متولیانِ جایزه است، یا داورانِ جایزه؟ آیا مراد این است که نهادِ جایزهی شعرِ شاملو به یکی از نظریههای ادبی و زیباییشناسی التزام دارد و فیالمثل بر اساسِ «نقدِ مارکسیستی» یا «نقدِ فرمالیستی» آثار را داوری میکند؟ اگر چنین است باید صراحتاً مطرح شود. شاعری که اثرش به الزاماتِ فرمالیستی یا مارکسیستی ملتزم نیست سبک سنگین میکند که بفرستد اثرش را یا نه. اگر فرستاد یعنی معیارها را پذیرفته است.
میفرماید: «جایزهی شعرِ احمدِ شاملو، امسال برای سومین سالِ متوالی به همتِ مؤسسهی الف. بامداد و سرکار خانم آیدا سرکسیسان، یا هدفِ ارج نهادن به بیش از نیم قرن فعالیتِ خلاقانهی فرهنگی و ادبیِ یکی از بزرگترین شاعرانِ معاصر و کمک به رشد و اعتلای شعرِ امروزِ فارسی، برگزار شده است».
دو هدف برای این جایزه در نظر گرفتهاند: ارج نهادن به احمد شاملو، و کمک به اعتلای شعرِ امروزِ فارسی. بر من روشن نیست که اهدای جایزه به دیگران چگونه میتواند ارج نهادنی به شاملو باشد. آیا با جایزه دادن به نامِ شاملو او را ارج مینهیم؟ آیا اساساً شاملو به ارج نهادنِ ما نیاز دارد؟ صریح عرض میکنم: شاملو از این ارجگذاری بهره یی نمیبرد؛ آیدای عزیز نیز، و «مؤسسهی الف. بامداد» نیز. ارجِ این جایزه اسماً و رسماً میرسد به داورانِ گزینشگر و برگزیدگان و برناگزیدگان، به شرطِ اعتراض. جایزه صرفاً میتواند ادعا کند که میکوشد شاعرانِ برگزیده را ارج نهد؛ همین و بس. هدفِ دوم نیز منطقی به نظر نمیرسد. جوایز نمیتوانند الزاماً به اعتلای ادبیات یاری رسانند. جوایز حاشیههایی بر جریانهای ادبیاند. نمیتوانند برای کلیتِ شعر هنجار تعیین فرمایند. آیا بهتر نیست بگوییم جایزهی احمد شاملو برای ارج نهادن به شاعرانِ برگزیدهی داوران راهاندازی شده است؟
شاخصها و معیارها:
میفرماید: «گسترشِ تجربهها، تنوع و تکثرِ نگاهها و عوض شدنِ برخی مصادیقِ زیباشناخت نسبت به گذشته و مواجهه با آثار و گرایشهایی که در رابطه با شعر و ادبیات ادعاهایی گوناگون را ابراز میدارند، قضاوت و داوری دربارهی اعتبارِ آرای مختلف را با دشواریِ بسیاری روبه رو میکند؛ به نظر بهترین شیوه برای درک از مصادیقِ نو و ادعاهای تازه، در موردِ شعر، توجه به نظریههای متأخرِ ادبی و همچنین توجه به میزانِ موفقیتِ تجربههای نو در پیوند با امورِ زیباشناسانه در زبان است. هیأتِ داوران در بررسیهای خود، توجه به این مسئله را مدِ نظر قرار دارده است».
1. دقیقاً کدامیک از نظریههای ادبی؟ اینطور برداشت میشود که داوران با اتکا به نظریه«ها»ی ادبی دفاترِ شعر را بررسی و قضاوت کردهاند. چهطور امکان دارد نه با یک نظریه، بل با نظریه«ها»ی ادبی قضاوت کنیم؟ نظریههای ادبی کلی واحد نیستند. هر نظریه بر اسلوب و معرفتی مشخص بنیاد دارد. نظریههای ادبی گوناگونند و اغلب با یکدیگر معارضند. نمیتوان هم به نظریهی مارکسیستیِ نقد قائل بود، هم به نظریهی فرمالیستیِ نقد. یعنی اگر فلان دفتر با اتکا به نقدِ فرمالیستی بیرزد، گزینش میشود، و اگر دفتری دیگر با اتکا به نقدِ مارکسیستی بیرزد، ایضاً؟ در این صورت هر دفتری میارزد. پس چه معیاری سبب میشود دفتری بیرزد و دفتری نیرزد؟
2. کدام «امور»ِ زیباییشناسی؟ مگر زیباییشناسی وزارتخانه است که «امور» داشته باشد؟ زیباییشناسی نیز چونان نظریههای ادبی دانشیست متکثر با رویکردهای متفاوت و متعارض. یک زیباییشناسی نداریم؛ زیباییشناسیها داریم. باید روشن شود معیارهای کدام نظریه و فلسفهی زیباییشناسی را سنجهی گزینش خود قرار دادهایم؟
میفرماید: «سازوکارِ جوایزِ ادبی، بینسبت با عنوانِ آن جوایز نیست. جایزهی شعرِ احمد شاملو، با نامِ شاعری گره خورده که در حوزه زبان و محتوا پیشنهاداتی نو به شعرِ فارسی ارائه کرده و در عینِ حال شعرِ او علاوه بر نخبگان و روشنفکران، در بینِ طیفِ گستردهیی از مردم دهان به دهان میچرخد؟ از این رو، هنگامِ داوریِ آثار هم به خلاقیت و پیشنهاداتِ نو توجه شده و هم به امکانِ تکثر و ارتباط پذیری بینِ طیفهای مختلفِ اجتماعی».
1. نمیدانم این سیاستگذاری منطقیست یا نه که بگوییم جایزهی شعرِ شاملو به شاعرانی تعلق میگیرد که با کلیاتِ شعر و اندیشهی شاملو همسویاند و، تبعاً، به شاعرانِ نحلههای دیگر تعلق نمیگیرد. اگر بگوییم به همهی نحلهها تعلق میگیرد، معیارها فراختر میشود، برگزیدن مشکلتر، و شاید حتا نقضِ غرض باشد. به هر حال، جایزه به نام و یادِ شاملو اهدا میشود. اما اگر جایزه را منحصر کنیم به طریقِ شاملو، متهم میشویم به برخوردِ یکسویه. حدسِ بنده این است که متولیان معیارهایی در ذهن دارند. اگر معیار کلیاتِ شعر و اندیشهی شاملوست، این پرسش مطرح میشود که برگزیدگانِ دورههای قبلی و همین دورهی اخیر بر طریقِ شاملو ره میپویند یا بر طریقِ تفاسیرِ داوران از شعر و اندیشهی شاملو؟ طریقِ شاملو دقیقاً چه ویژگیهایی دارد؟ پیشنهادهای شاملو در شعر دقیقاً چه بوده است؟ به نظرم اگر سیاستگذاریِ کلیِ جایزه این است که شعر و اندیشهی شاملو معیارِ کلیِ گزینش باشد، باید آن معیارها را از اشعار و آرای او برکشند صاحبنظران، بر سرِ صحتِ برکشیدهها توافق کنند، آنها را معیارِ داوری قرار دهند، و متولیان از داورانی که قبولِ زحمت میفرمایند بخواهند دفاترِ شعر را با آن معیارها داوری کنند. آیا پیشنهادهای مذکور از آثارِ شاملو استخراج شده است و به داوران و افکارِ عمومی اعلام شده است؟ آیا، به فرضِ استخراج، بر سرِ صدقِ انتسابِ آن پیشنهادها به شاملو توافقی کمابیش عمومی میان اهلِ نظر پدید آمده است؟ یا اینکه ریش و قیچی را دادهایم دست خودِ داوران تا خود شاملو را تعبیر فرمایند و معیارها را برکشند و اِعمال کنند؟ اگر چنین است، باید داوران مادامالعمر در شغلِ شریفِ قضاوت و گزینشِ شعر برای جایزهی مذکور منصوب شوند. یعنی همین داوران مادامالعمر «مسئولیتِ خطیرِ داوری» را بر عهده گیرند، چراکه ممکن است تفسیرِ داورانِ بعدی با تفسیرِ داورانِ قبلی متفاوت باشد. یک بام و دو هوا نمیشود. نمیشود در حرف به همهی نحلهها حقِ بازی بدهیم و در عمل افراد را به شغلِ مجلسگرمکنی منصوب کنیم و حقِ اعتراض و حسادت هم برایشان قائل نباشیم. اگر نرخ را همان اول تعیین کنیم، دیگر دعوایی درنمیگیرد که وسطش نرخ تعیین کنیم.
2. ادعا شده است که شعرِ شاملو هم پیشنهادِ نو دارد هم توانسته وردِ زبانها شود. سخنیست که در درستیِ آن تردید روا نیست. پرسش این است: آیا داروان کشف میکنند کدام دفتر ظرفیتِ «دهانبهدهان چرخیدن» دارد و آن دفتر را معرفی میکنند تا «دهانبهدهان» بچرخد، یا آن دفتر ظرفیتِ «دهانبهدهان چرخیدن» را بروز داده است و به همین علت گزینش شده است؟ به نظر میرسد مقصود این است که داوران کمک میکنند دفتری که ظرفیتِ «دهانبهدهان چرخیدن» را دارد گزینش شود تا «دهانبهدهان» بچرخد. 1
. معیارِ تشخیصِ ظرفیتِ «دهانبهدهان چرخیدن»ِ شعری مشخص چیست؟ 2
. اگر شعری آن ظرفیت را داشته، چرا تا پیش از داوریِ داروان بروز نیافته است؟
3. به فرض که صحیح باشد بگوییم داوران کشف میکنند بعد آنچه کشف میکنند «دهانبهدهان» میچرخد، کدام کشفِ ایشان در دو دورهی پیش «دهانبهدهان» چرخیده است؟
شعرِ امروز در وضعی نیست که مدعیِ شهرت باشد. دورانِ ما شباهتی با دورانِ شاملو ندارد که امروز میگفت «غمِ نان اگر بگذارد» و فردا وِرد میشد بر زبانها. آن معیار دورانِ شاملو را میسزد، دورانِ ما را نمیسزد. تیراژِ واقعی صد تاست که آن هم خودِ شاعر به دوستان و اقوام هدیه میدهد. لطفِ ویترین شاملِ حالِ همه نمیشود. استثناهای بازار عقبه دارند، نه مخاطب.
میفرماید: «نیما در بخشی از نوشتههایش بر شناختِ جوهرِ زمان و تبدیلِ آن به شعر تأکید میکند که نکتهیی کلیدیست؛ بر پایهی همین اشاره، پیوندِ محتوا و درونمایهی آثار با واقعیتهای جاری و شادیها و آلامِ انسانی، همچنین مناسبتِ فرم و محتوا و چفت و بست زبان و تم، از معیارهای داورانِ این مرحله برای انتخاب بوده است».
معیارهای شناختِ جوهرِ زمان به قصدِ تبدیلِ آن به شعر چیست؟ شاعری را فرض بفرمایید که از آشفتگیها و پریشانیهای زبانی و اندیشگیِ دورانِ خود کناره گرفته است و شعرهایی سَخته و سبکیده میسراید، خلافِ جریانهای بابِ روز. آیا این شاعر میتواند ادعا کند که جوهرِ زمان را بازشناخته است و نیازِ زمانه را آن میبیند که پریشان و آشفته و بیمغز و فیسبوکی/ تلگرامی شعر هوا نکند؟ یا اینکه او در این ادعا بیراهه رفتهست بدان سبب که جوهرِ زمان ایجاب میکند بپیوندد به جریانهای رایج؟ آیا همینکه لابهلا یادی هم کنیم از کودکانِ کار و بحرانِ سوریه و کاهشِ قیمتِ نفتِ برنتِ دریای شمال، صلاحیتِ شعر برای احرازِ جوهریتِ زمان کفایت میکند؟ جوهرِ زمان چیست؟ یک سطر اشاره به وضعِ کودکانِ کوبانی در شعری سست است یا شعری نیالوده به تردامنیهای روزگار، بی سطری در نفیِ دانالد ترامپ؟
میفرماید: «توجه به شورمندی و حضورِ «آن»ِ شاعرانه ـ حضور و تلفیقِ عناصری چون تخیل و شهود و اندیشه به همراهِ زبانآوری ـ تصاویرِ بکر، پیوند با تفکرِ فلسفی، تاریخ و اسطوره، وجودِ مشیِ فکری و اندیشهورزی، حساسیت به مسائلِ اجتماعی و مختصاتِ زندگیِ انسانِ معاصر بهدور از احساساتیگری و رویکردِ پند و اندرزگونه، از دیگر معیارهای داورانِ این مرحله بوده است».
آیا مراد این است که دفترهای شعرِ برگزیده همهی این معیارها را یکجا داشتهاند، یا احرازِ یکی از این معیارها برای گزینش کفایت کرده است؟ اگر مراد این است که شعر باید حائزِ همهی این معیارها باشد تا گزینش شود، چگونه شعری همهی این معیارها را یکجا حائز تواند بود؟ چطور شعری همهی این معیارها را حائز بوده است و «دهانبهدهان» نچرخیده است؟ در فهرستکردنِ این معیارها توجه نشده است که برخی فقرات اساساً با یکدیگر در تعارضند. اگر مراد این است که احرازِ یک یا دو یا سه فقره از این معیارها برای برگزیدنِ دفتر کفایت میکرده است، باید فقراتِ همخوان مشخص شود؛ یعنی مشخص شود شعری که به مسائلِ اجتماعی توجه نشان داده باشد و «آن»ِ شاعرانه هم داشته باشد گزینش میشود. یا هر دوگانه و سهگانهی دیگر.
در بندِ بعد، به خطیربودنِ مسئولیتِ داوری و گزینش اشاره شده است. به نظرم نیازی به این تأکید نبود. بیانیهها ماهیتی خبری دارند و تأکید بر خطیربودنِ امرِ داوری خبر نیست، تَشَر است، انذار میدهد و بر حذر میدارد پیشاپیش که چون مسئولیتِ داوری خطیر است، نقدِ احکامِ داوران مقبول نیست.
مشهورات را بازنمیگویند مگر از بابِ نهی. نهی هم که روشن است، منکرات را بشاید. یعنی که اعتراض از مقولهی منکرات است. خطیربودنِ امر قضاوت قولِ مشهور است. اما این گزاره نیز همانقدر مشهور است که: حقِ اعتراض به حکمِ قاضی محفوظ است. خطیربودنِ امرِ قضاوت، معیارِ صحتِ حکم نیست.
همهی بیانیههای اعتراضی و پاسخها را خواندهام. شفاهیاتِ عینی و مجازی را نیز شنیدهام. کلید واژهی تکها و پاتکها عمدتاً «تاریخ» است. همه برای ثبت در تاریخ به قلابِ جایزه آویختهاند و بهاعتراض یا پاسخ به اعتراض مطالبی قلمی فرمودهاند. علیالظاهر در روزگارِ ما تاریخ کالایی بس ارزان است و ثبتشدن در تاریخ مثلِ آبخوردن. و البته پُر هم بیراه فکر نمیکنند مدعیان. پژوهشگران وقتی دربارهی دورههای انحطاط تحقیق میکنند، نمیگردند دنبالِ نمونههای نادرِ روشناندیشی و بصیرتِ ناکاممانده از تغییرِ اوضاع، میافتند به طبقهبندیِ اقسامِ یاوهگویی، و مآلاً هرکه در صنعتِ یاوهگویی بیشتر خلاقیت به خرج داده باشد، مرتبهی رفیعتری مییابد در نمودارِ عصر. حق هم دارند محققان؛ روشناندیشانِ واقعیِ دورهی انحطاط فیالواقع یاوهگویاناند که راه و رسمِ ماندگاری در تاریخ را هوشمندانه آموختهاند. دورهی غلطِ ما هم یکی از همان دورههاست؛ دورههایی شبیهِ دورهی صفویه و تزریقاتنویسیهای بیپایان. دیگر لازم نیست استخوان خرد کنی انگار، بخوانی و بجویی، بیاموزی و فراموش کنی، فراموش کنی و بیاموزی. این شاملو نیست و نیما نیست. شاملویی که شنیدهایم با دردِ ناسورِ تن ساعتها مینشست پشتِ میز و بر سرِ تعریفِ تک تکِ مداخلِ کتابِ کوچه با خود ستیز میکرد. باید گُردهیی فراخ و چنتهیی پر از هوش و خلاقیت میداشتند آنها که تاریخ را در حضورِ غولهایی چون بدیعالزمان فروزانفر و... ساختند و مسیرِ شعر را و ذهنیتِ ما را یکسره تغییر دادند.
ظاهراً در دورهی ما هر کاری آسان است و ابجدنخوانده نیز میتوان یدِ بیضا کرد.
مانی پارسا
بازنشر از روزنامه بهار - سال سوم - شماره ۲۹۳
ارسال نظر