نمایشِ واقعی و واقعیت‌های نمایشی

نقدی بر بیانیه­‌ی شماره­‌ی 2 جایزه­‌ی شاملو

داوران داوری می­کنند و خود در معرضِ داوری قرار می‌گیرند. اگر این داوران و عقبه‌های احتمالیِ جریانِ داوری را در جایگاهی نمی­دانیم که شعرِ ما را قضاوت کنند، چرا دفترمان را برای قضاوت‌شدن تقدیم می­کنیم؟ شاعری که دفترش را برای قضاوت‌شدن می­فرستد، چه می­جوید؟ ــ لَختی دیده­ شدن. جز این است؟

داوران داوری می­کنند و خود در معرضِ داوری قرار می‌گیرند. اگر این داوران و عقبه‌های احتمالیِ جریانِ داوری را در جایگاهی نمی­دانیم که شعرِ ما را قضاوت کنند، چرا دفترمان را برای قضاوت‌شدن تقدیم می­کنیم؟ شاعری که دفترش را برای قضاوت‌شدن می­فرستد، چه می­جوید؟ ــ لَختی دیده­ شدن. جز این است؟ اگر برگزیده شد که فبهالمراد، اگر نشد اعتراضی می‌کند لَختی دیده­ می‌شود. این خاصیتِ جوایز است در ولایتِ ما. هیچ برناگزیده‌یی نمی­گوید ماستِ من ترش بود برگزیده نشد. اگر جایزه می­دهیم و می­گیریم باید این سازوکار را درک کنیم. بر کسی که برگزیده  نمی­شود نمی­توان خرده گرفت که چرا اعتراض می­کنی؟ به‌فرض که اعتراض از سرِ حسادت و بخل باشد؛ این هم جزئی از سازوکارِ جایزه‌ست؛ هرچند، به باورِ من، اعتراض‌ها از سرِ حسادت و بخل هم نیست الزاماً. اعتراض فرصتی­ست برای حرف‌زدن و خالی‌کردنِ خشمی انباشته از هزار دردِ بی‌درمان؛ نیز پاسخ به اعتراض، و حتا با غلظتِ بیش‌تر.

    آن‌چه در پاسخ به معترضان می‌گوییم خود اعتراض است. چرا فکر می‌کنیم فردِ معترض یک‌سره پرت می‌گوید، مغرض است، یا ریگی درشت‌دانه به کفش دارد؟ ریگ البته دارد. همه دارند. اما ریگ، اولاً آن‌قدر که فکر می‌کنیم درشت نیست، و ثانیاً، خودِ شخص که ریگ در کفشِ خودش نمی‌گذارد؛ ریگ‌ها جاری‌ و ساری‌اند و هر آن ممکن است بخزند تو کفش‌ها. در بیابانِ بی‌آب‌وعلفِ روزمره‌اندیشی‌های ما چیزی که فراوان است، ریگ! کی می‌تواند بگوید ریگی به کفش ندارد؟ هیچ تفاوتی میانِ امیال و آمال و نیّاتِ برگزیدگان و هوادارانِ ایشان، و برناگزیدگان و هوادارانِ ایشان نیست. جایزه فرصتی برابر برای دیده­شدن و حرف‌زدن است.

    بنده مدعیات و آرای برگزیدگان و برناگزیدگان و گزینشگران را درخورِ بحث و ارزیابی می‌دانم، نه داد و گرفتِ جایزه را. جوایزِ ادبی نمایش‌هایی اجتماعی‌اند و هر کس در نمایش نقشِ خویشتنِ خود را بازی می­کند. سه کاراکترِ اصلیِ این نمایش عبارتند از داورانِ گزینشگر، برگزیدگان، و برناگزیدگان. افراد در جایگاهِ خود مستقر می­شوند و یک­دیگر را به ناز یا سیلی می­نوازند. آن‌که برای تو جنابِ مستطاب است، برای یکی دیگر مستشارِ مزدبگیرِ مجمعی خیالی‌ست، و برعکس. کاراکترهای اصلی حتماً آن­قدر باهوش‌ تشریف دارند که بدانند هواداران و موافقان و مخالفان نیز نقشِ خود را بازی می­کنند و سنگِ خود را به سینه می­زنند.

   این نمایش در نظرم شباهت می­برد به نمایشِ میرِ نوروزی. پیام روشن است: اگر میر شدی، هوا برت ندارد. دیری میر نمی‌مانی. پس به آن‌ها که میر نشده‌اند گوش بسپار تا میرانِ شهر نیز گوش‌سپردن بیاموزند. همین یک‌بار را می‌توانی گوش بسپاری و همین یک‌بار را می‌توانند سخن بگویند آن‌ها که چون تو داعیه‌ی میری دارند. پنج روزِ بعد، همه بازخواهند گشت به روالِ طبیعیِ زندگی و، نمایش تمام، صحنه تمام. حالا برو جان بکّن پیِ یک سطر شعرِ ناب، هرطور که خودت ناب را تعبیر می‌کنی اصلاً. یادمان باشد: بیش از پنج روزی نیست حکمِ میرِ نوروزی. پیمانه‌ی شعر و حرفِ ما را زمان می‌پیماید نه جایزه. نمایش را تبدیل نکنیم به قضیه‌ی دریفوس. نه موضوع آن‌قدر که فکر می‌کنیم عظیم است، نه ما آن‌قدر که خیالات می‌فرماییم امیل زولا و موریس بارس‌ایم. رستم خیلی وقت است از شاهنامه رفته است! ماها جملگی اداهای رستم‌ایم، اداهای شعریم، اداهای نقدیم، اداهای پهلوانی در میدانِ حکمتیم. ماها به لطفِ ویکی‌پدیا باسوادیم قربان! مُشتی مَشتیِ خجسته‌حال و خجسته‌قالیم که با صِرفِ نامزدی در جایزه‌ی مهرگان هم کِیف‌مان تا ابد کوک می‌شود و چهار خط زندگی‌نامه‌ی ادبی‌مان سرجمع می‌شود دو جمله که: در خانواده‌یی فلان و بهمان به دنیا آمد و  خبرِ نامزدی‌‌اش برای دریافتِ جایزه‌ی مهرگان نُخُست‌بار در ساعتِ شش و هفده دقیقه و چهل‌وشش ثانیه‌ی عصرِ روز دوشنبه بیست‌وسومِ اَمردادِ سالِ یک‌هزار و سیصد و فلانِ خورشیدی از طریقِ دوستانِ هم‌راه و هم‌دلِ سایتِ محترمِ فلان به جهانِ خارج درز کرد!

    در نظرِ من مسئله­‌ی جایزه خلاصه می­شود در مباحثی که پیش می­آورد، هم از حیثِ ادبی، هم از حیثِ اجتماعی. از حیثِ ادبی، چهارچوبِ نظریِ مکتوبات و مدعیاتِ موافقان و مخالفان محلِ تأمل و ارزیابی­ست، و از حیثِ اجتماعی تحرّکی که جایزه در فضای ادبی پدید می­آورد محلِ تحلیل و تأمل است. تحلیل و تأمل درباره­ی وجهِ اجتماعی کارِ جامعه­‌شناسان است که امیدوارم بدان توجه کنند. در این یادداشت می­کوشم مدعیاتِ نظریِ یکی از مکتوباتِ مربوط به جایزه­ی شعرِ شاملو، بیانیه‌ی شماره‌ی ۲، را ارزیابی کنم.

    می­فرماید: «در هر دوره­ی تاریخی، دگرگونی­ها و تغییراتِ اجتماعی، تجربه­ها و شکل­های زندگی را متحول می­کند، تحولاتی که ناگزیر بر مختصاتِ تفکر، مناسبات و روابطِ انسانی و زمینه­های آن تأثیرِ بسزایی دارد».

     1. نسبتِ «دگرگونی­ها و تغییراتِ اجتماعی» با «تجربه­ها و شکل­های زندگی» یک­سویه نیست. اگر این­طور فرض کنیم که تغییراتِ اجتماعی، تجربه­ها و شکل­های زندگی را یک­سویه و جبّارانه متحول می­کنند، خلاقیتِ ادبی را از حیّزِ انتفاع ساقط می­کنیم. بزرگانِ ادب، از حیثِ تأثیرپذیری­شان مکرّم نمی­شوند، از حیثِ اثرگذاری­شان در تاریخ جایگاهی می­یابند. اگر بنا باشد جایزه­ی شاملو در زمانه­ی ما به کسی تعلق گیرد که هرچه بیش­تر از تغییراتِ اجتماعی متأثر شده است، ازقضا باید به مغلوط­ترین و بی­محتواترین اشعار جایزه داد، چون، از دیدِ بنده، زمانه­ی ما یکی از بی­محتواترین و مغلوط­ترین دوره­های تاریخِ زبانِ فارسی‌ست. شاعری که از دگرگونی­ها و تغییراتِ اجتماعی و زبانی تأثیر می­پذیرد ارجح است، یا شاعری که در پی تاثیرپذیری بر آن تأثیر می­نهد؟ از این جمله «جبریّت»ی مراد می­شود که با هر نظریه­یی هم‌خوان باشد، با شعر و اندیشه­ی شاملو هم‌خوان نیست. شاملو در دوره‌ی خود شاعری آوانگارد بود. اگر نبود که دستِ بالا به سیاقِ نوقدمایی­ها شعر می­گفت و با کشیدنِ «سنگِ الفاظ و قوافی» بر دوش تن و روح نمی­فرسود.

    2. «تأثیرِ بسزایی دارد»؛ کیفیت و کمیتِ این تأثیر چیست؟ اگر نمی‌دانیم یا لازم نمی‌دانیم توضیح دهیم بهتر است اصلاً نگوییم. فرار از توضیح دقیق و اندیشیده‌ی موضوع با ذکرِ صفاتی چون «بسزا»، «عجیب»،  «فراوان»، «بسیار» و ... یکی از بیماری‌های زبانی و فکریِ ماست.

    می­فرماید: «شعرِ ایران­زمین، دیرینه­ترین هنری­ست که تحولات و تجربه­های تاریخی در دوره­های مختلف آن را متأثر از خود کرده و در یک­صد سالِ اخیر، هم­زمان با انقلابِ نیمایی و پس از آن، وضعیت­ها و تجربه­هایی متنوع را از سر گذرانده و اکنون هم شاهدِ حضورِ انواعِ گرایش­ها، تجربه­های متفاوت و روی­کردهای متنوعِ زیبا­شناسی در آن هستیم».

    سخن از همان جبریّتی‌ست که پیش­تر ذکرِ آن رفت. آیا انقلابِ نیمایی، انقلابی محض در حوزه‌ی شعر بود؟ اثرِ تحولات و تغییراتی که موجدِ انقلابِ نیمایی شد، چه و چگونه بود؟ آن اثر را در تغییرِ محتوای شعر دوره‌ی مشروطه و پس از آن نیز دیده بودیم؛ در وجودِ نیما آن تحولات چگونه به تغییرِ بنیادینِ شکلِ شعر انجامید؟ آن تغییرِ بنیادین که نیما موجدِ آن بود، بر ذهنیتِ جملگیِ ایرانیان اثر نهاد نه فقط بر ذهنیتِ شاعران. انقلابِ نیما، از حیثِ ماهیت و شکل، شباهت می‌بَرَد به انقلابِ کوپرنیکی، نه فی‌المثل به انقلابِ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه. انقلاب‌های علمی و هنری، گویای تغییرِ پارادایم‌‌ِ معرفتیِ رایج‌اند. پارادایمِ جدید، پارادایمِ پیشین را نسخ می‌کند و قواعدی نو پیش می‌نهد. نیما، پارادایم‌ساز و قاعده‌نگارِ روزگارِ نو در سپهرِ فرهنگِ ایران است و نام و فکر و شعرش در تاریخ ماندگار است چون تکین است. اگر نیما به جبرِ زمانه تن داده بود، دستِ بالا تغییرِ محتوا را برمی‌تافت و شعرش چیزی نمی‌بود جز ادامه‌ی بی‌گسستِ شعرِ مشروطه، و امروز هم از آن گرایش‌های متنوع که می‌فرمایند خبری نبود.     

    می­فرماید: «در این میان، جوایزِ ادبی به نسبتِ استقلالِ عمل و برخورداری از سازوکاری شفاف و داشتنِ معیارهای زیباشناسانه، منطبق بر نظریه­های ادبی، اصولِ حرفه­ییِ نقد و نگاهِ غیرِ جانبدارانه، یکی از امکان­هایی­ست که می­تواند زمینه­ی شناساییِ آثارِ ممتاز و پویا و معرفیِ آن­ها را به جامعه فراهم آورد و به ارتقای کیفیتِ آثارِ ادبی کمک کند».

    کیست آن­که مستقل است، و الخ؟ مقصود متولیانِ جایزه است، یا داورانِ جایزه؟ آیا مراد این است که نهادِ جایزه­ی شعرِ شاملو به یکی از نظریه­های ادبی و زیبایی‌شناسی التزام دارد و فی­المثل بر اساسِ «نقدِ مارکسیستی» یا «نقدِ فرمالیستی» آثار را داوری می­کند؟ اگر چنین است باید صراحتاً مطرح شود. شاعری که اثرش به الزاماتِ فرمالیستی یا مارکسیستی ملتزم نیست سبک­ سنگین می­کند که بفرستد اثرش را یا نه. اگر فرستاد یعنی معیارها را پذیرفته است.

    می­فرماید: «جایزه­ی شعرِ احمدِ شاملو، امسال برای سومین سالِ متوالی به همتِ مؤسسه­‌ی الف. بامداد و سرکار خانم آیدا سرکسیسان، یا هدفِ ارج­ نهادن به بیش از نیم­ قرن فعالیتِ خلاقانه­‌ی فرهنگی و ادبیِ یکی از بزرگ­ترین شاعرانِ معاصر و کمک به رشد و اعتلای شعرِ امروزِ فارسی، برگزار شده است».

    دو هدف برای این جایزه در نظر گرفته‌اند: ارج­ نهادن به احمد شاملو، و کمک به اعتلای شعرِ امروزِ فارسی. بر من روشن نیست که اهدای جایزه به دیگران چگونه میتواند ارج­ نهادنی­ به شاملو باشد. آیا با جایزه­ دادن به نامِ شاملو او را ارج می­نهیم؟ آیا اساساً شاملو به ارج­ نهادنِ ما نیاز دارد؟ صریح عرض می­کنم: شاملو از این ارج‌گذاری بهره­ یی نمی­برد؛ آیدای عزیز نیز، و «مؤسسه­ی الف. بامداد» نیز. ارجِ این جایزه اسماً و رسماً می­رسد به داورانِ گزینشگر و برگزیدگان و برناگزیدگان، به شرطِ اعتراض. جایزه صرفاً می­تواند ادعا کند که می­کوشد شاعرانِ برگزیده را ارج نهد؛ همین و بس. هدفِ دوم نیز منطقی به نظر نمی­رسد. جوایز نمی­توانند الزاماً به اعتلای ادبیات یاری رسانند. جوایز حاشیه­‌هایی بر جریان­های ادبی­‌اند. نمی­توانند برای کلیتِ شعر هنجار تعیین فرمایند. آیا بهتر نیست بگوییم جایزه­‌ی احمد شاملو برای ارج نهادن به شاعرانِ برگزیده‌ی داوران راه­‌اندازی شده است؟           

     شاخص­ها و معیارها:

     می­فرماید: «گسترشِ تجربه­‌ها، تنوع و تکثرِ نگاه­‌ها و عوض­ شدنِ برخی مصادیقِ زیباشناخت نسبت به گذشته و مواجهه با آثار و گرایش­هایی که در رابطه با شعر و ادبیات ادعاهایی گوناگون را ابراز می­دارند، قضاوت و داوری درباره­‌ی اعتبارِ آرای مختلف را با دشواریِ بسیاری روبه­ رو می­کند؛ به نظر بهترین شیوه برای درک از مصادیقِ نو و ادعاهای تازه، در موردِ شعر، توجه به نظریه­‌های متأخرِ ادبی­ و هم­چنین توجه به میزانِ موفقیتِ تجربه­‌های نو در پیوند با امورِ زیباشناسانه در زبان است. هیأتِ داوران در بررسی­های خود، توجه به این مسئله را مدِ نظر قرار دارده است».

    1. دقیقاً کدام‌یک از نظریه­‌های ادبی؟ این‌طور برداشت می‌شود که داوران با اتکا به نظریه«ها»ی ادبی دفاترِ شعر را بررسی و قضاوت کرده­‌اند. چه­‌طور امکان دارد نه با یک نظریه، بل با  نظریه«ها»ی ادبی قضاوت کنیم؟ نظریه­‌های ادبی کلی واحد نیستند. هر نظریه بر اسلوب و معرفتی مشخص بنیاد دارد. نظریه­‌های ادبی گوناگونند و اغلب با یک­دیگر معارضند. نمی­توان هم به نظریه­ی مارکسیستیِ نقد قائل بود، هم به نظریه­ی فرمالیستیِ نقد. یعنی اگر فلان دفتر با اتکا به نقدِ فرمالیستی بیرزد، گزینش می­شود، و اگر دفتری دیگر با اتکا به نقدِ مارکسیستی بیرزد، ایضاً؟ در این صورت هر دفتری می­ارزد. پس چه معیاری سبب می­شود دفتری بیرزد و دفتری نیرزد؟

    2. کدام «امور»ِ زیبایی­شناسی؟ مگر زیبایی­شناسی وزارت­خانه است که «امور» داشته باشد؟ زیبایی­‌شناسی نیز چونان نظریه­‌های ادبی دانشی­‌ست متکثر با روی‌کردهای متفاوت و متعارض. یک زیبایی­‌شناسی نداریم؛ زیبایی‌شناسی‌ها داریم. باید روشن شود معیارهای کدام نظریه­ و فلسفه­‌ی زیبایی­‌شناسی را سنجه­‌ی گزینش خود قرار داده‌ایم؟

    می­فرماید: «سازوکارِ جوایزِ ادبی، بی­‌نسبت با عنوانِ آن جوایز نیست. جایزه­‌ی شعرِ احمد شاملو، با نامِ شاعری گره خورده که در حوزه­ زبان و محتوا پیشنهاداتی نو به شعرِ فارسی ارائه کرده و در عینِ حال شعرِ او علاوه بر نخبگان و روشنفکران، در بینِ طیفِ گسترده­‌یی از مردم دهان به دهان می­چرخد؟ از این رو، هنگامِ داوریِ آثار هم به خلاقیت و پیش­نهاداتِ نو توجه شده و هم به امکانِ تکثر و ارتباط­ پذیری بینِ طیف­های مختلفِ اجتماعی».

    1. نمی‌دانم این سیاست‌گذاری منطقی­‌ست یا نه که بگوییم جایزه­‌ی شعرِ شاملو به شاعرانی تعلق می‌گیرد که با کلیاتِ شعر و اندیشه‌ی شاملو هم‌سوی‌اند و، تبعاً، به شاعرانِ نحله‌های دیگر تعلق نمی‌گیرد. اگر بگوییم به همه‌ی نحله‌ها تعلق می‌گیرد، معیارها فراخ‌تر می‌شود، برگزیدن مشکل‌تر، و شاید حتا نقضِ غرض باشد. به هر حال، جایزه به نام و یادِ شاملو اهدا می‌شود. اما اگر جایزه‌ را منحصر کنیم به طریقِ شاملو، متهم می‌شویم به برخوردِ یک‌سویه‌. حدسِ بنده این است که متولیان معیارهایی در ذهن دارند. اگر معیار کلیاتِ  شعر و اندیشه‌ی شاملوست، این پرسش مطرح می‌شود که برگزیدگانِ دوره‌های قبلی و همین دوره‌ی اخیر بر طریقِ شاملو ره می‌پویند یا بر طریقِ تفاسیرِ داوران از شعر و اندیشه‌ی شاملو؟ طریقِ شاملو دقیقاً چه ویژگی‌هایی دارد؟ پیش­نهادهای شاملو در شعر دقیقاً چه بوده است؟ به نظرم اگر سیاست‌گذاریِ کلیِ جایزه این است که شعر و اندیشه‌ی شاملو معیارِ کلیِ گزینش باشد، باید آن معیارها را از اشعار و آرای او برکشند صاحب‌نظران، بر سرِ صحتِ برکشیده­‌ها توافق کنند، آن‌ها را معیارِ داوری قرار دهند، و متولیان از داورانی که قبولِ زحمت می‌فرمایند بخواهند دفاترِ شعر را با آن معیارها داوری کنند. آیا  پیش­نهادهای مذکور از آثارِ شاملو استخراج شده است و به داوران و افکارِ عمومی اعلام شده است؟ آیا، به فرضِ استخراج، بر سرِ صدقِ انتسابِ آن پیش‌نهادها به شاملو توافقی کمابیش عمومی میان اهلِ نظر پدید آمده است؟ یا این‌که ریش و قیچی را داده‌ایم دست خودِ داوران تا خود شاملو را تعبیر فرمایند و معیارها را برکشند و اِعمال کنند؟ اگر چنین است، باید داوران مادام‌العمر در شغلِ شریفِ قضاوت و گزینشِ شعر برای جایزه‌ی مذکور منصوب شوند. یعنی همین داوران مادام‌العمر «مسئولیتِ خطیرِ داوری» را بر عهده گیرند، چراکه ممکن است تفسیرِ داورانِ بعدی با تفسیرِ داورانِ قبلی متفاوت باشد. یک بام و دو هوا نمی‌شود. نمی‌شود در حرف به همه‌ی نحله‌ها حقِ بازی بدهیم و در عمل افراد را به شغلِ مجلس‌گرم‌کنی منصوب کنیم و حقِ اعتراض و حسادت هم برای‌شان قائل نباشیم. اگر نرخ را همان اول تعیین کنیم، دیگر دعوایی درنمی‌گیرد که وسطش نرخ تعیین کنیم.

    2. ادعا شده است که شعرِ شاملو هم پیش­نهادِ نو دارد هم توانسته وردِ زبان­ها شود. سخنی­‌ست که در درستیِ آن تردید روا نیست. پرسش این است: آیا داروان کشف می‌کنند کدام دفتر ظرفیتِ «دهان­به­دهان چرخیدن» دارد و آن دفتر را معرفی می­کنند تا «دهان­‌به­‌دهان» بچرخد، یا آن دفتر ظرفیتِ «دهان­‌به­‌دهان چرخیدن» را بروز داده است و به همین علت گزینش شده است؟ به نظر می‌رسد مقصود این است که داوران کمک می­کنند دفتری که ظرفیتِ «دهان­‌به­‌دهان چرخیدن» را دارد گزینش شود تا «دهان­‌به­‌دهان» بچرخد. 1

. معیارِ تشخیصِ ظرفیتِ «دهان­‌به­‌دهان چرخیدن»ِ شعری مشخص چیست؟ 2

. اگر شعری آن ظرفیت را داشته، چرا تا پیش از داوریِ داروان بروز نیافته است؟

3. به فرض ­که صحیح باشد بگوییم داوران کشف می­کنند بعد آن­چه کشف می­کنند «دهان­‌به­‌دهان» می­چرخد، کدام کشفِ ایشان در دو دوره­ی پیش «دهان­‌به­‌دهان» چرخیده است؟

    شعرِ امروز در وضعی نیست که مدعیِ شهرت باشد. دورانِ ما شباهتی با دورانِ شاملو ندارد که امروز می­گفت «غمِ نان اگر بگذارد» و فردا وِرد می­شد بر زبان­ها. آن معیار دورانِ شاملو را می­سزد، دورانِ ما را نمی­سزد. تیراژِ واقعی صد تاست که آن هم خودِ شاعر به دوستان و اقوام هدیه می‌دهد. لطفِ ویترین شاملِ حالِ همه نمی‌شود. استثناهای بازار عقبه دارند، نه مخاطب.

    می­فرماید: «نیما در بخشی از نوشته­‌هایش بر شناختِ جوهرِ زمان و تبدیلِ آن به شعر تأکید می­کند که نکته­‌یی کلیدی­ست؛ بر پایه­ی همین اشاره، پیوندِ محتوا و درون‌مایه­‌ی آثار با واقعیت­های جاری و شادی­ها و آلامِ انسانی، هم­چنین مناسبتِ فرم و محتوا و چفت­ و بست زبان و تم، از معیارهای داورانِ این مرحله برای انتخاب بوده است».

    معیارهای شناختِ جوهرِ زمان به قصدِ تبدیلِ آن به شعر چیست؟ شاعری را فرض بفرمایید که از آشفتگی­ها و پریشانی­های زبانی و اندیشگیِ دورانِ خود کناره گرفته است و شعرهایی سَخته و سبکیده می­سراید، خلافِ جریان­های بابِ روز. آیا این شاعر می­تواند ادعا کند که جوهرِ زمان را بازشناخته است و نیازِ زمانه را آن می­بیند که پریشان و آشفته و بی­مغز و فیس‌بوکی/ تلگرامی شعر هوا نکند؟ یا این­که او در این ادعا بیراهه رفته­‌ست بدان سبب که جوهرِ زمان ایجاب می­کند بپیوندد به جریان­های رایج؟ آیا همین­که لابه­‌لا یادی هم کنیم از کودکانِ کار و بحرانِ سوریه و کاهشِ قیمتِ نفتِ برنتِ دریای شمال، صلاحیتِ شعر برای احرازِ جوهریتِ زمان کفایت می­کند؟ جوهرِ زمان چیست؟ یک سطر اشاره به وضعِ کودکانِ کوبانی در شعری سست است یا شعری نیالوده به تردامنی‌های روزگار، بی‌‌ سطری در نفیِ دانالد ترامپ؟

    می­فرماید: «توجه به شورمندی و حضورِ «آن»ِ شاعرانه ـ حضور و تلفیقِ عناصری چون تخیل و شهود و اندیشه به همراهِ زبان­‌آوری ـ تصاویرِ بکر، پیوند با تفکرِ فلسفی، تاریخ و اسطوره، وجودِ مشیِ فکری و اندیشه­‌ورزی، حساسیت به مسائلِ اجتماعی و مختصاتِ زندگیِ انسانِ معاصر به­‌دور از احساساتی­‌گری و روی­کردِ پند و اندرزگونه، از دیگر معیارهای داورانِ این مرحله بوده است».

    آیا مراد این است که دفترهای شعرِ برگزیده همه­‌ی این معیارها را یک­جا داشته­‌اند، یا احرازِ یکی از این معیارها برای گزینش کفایت کرده است؟ اگر مراد این است که شعر باید حائزِ همه­‌ی این معیارها باشد تا گزینش شود، چگونه شعری همه­‌ی این معیارها را یک‌جا حائز تواند بود؟ چطور شعری همه­‌ی این معیارها را حائز بوده است و «دهان­‌به­‌دهان» نچرخیده است؟ در فهرست­‌کردنِ این معیارها توجه نشده است که برخی فقرات اساساً با یک­دیگر در تعارضند. اگر مراد این است که احرازِ یک یا دو یا سه فقره از این معیارها برای برگزیدنِ دفتر کفایت می­کرده است، باید فقراتِ هم­خوان مشخص شود؛ یعنی مشخص شود شعری که به مسائلِ اجتماعی توجه نشان داده باشد و «آن»ِ شاعرانه هم داشته باشد گزینش می­شود. یا هر دوگانه و سه­‌گانه­‌ی دیگر.

     در بندِ بعد، به خطیربودنِ مسئولیتِ داوری و گزینش اشاره شده است. به نظرم نیازی به این تأکید نبود. بیانیه‌ها ماهیتی خبری دارند و تأکید بر خطیربودنِ امرِ داوری خبر نیست، تَشَر است، انذار می‌دهد و بر حذر می‌دارد پیشاپیش که چون مسئولیتِ داوری خطیر است، نقدِ احکامِ داوران مقبول نیست.

    مشهورات را بازنمی‌گویند مگر از بابِ نهی. نهی هم که روشن است، منکرات را بشاید. یعنی که اعتراض از مقوله‌‌ی منکرات است. خطیربودنِ امر قضاوت قولِ مشهور است. اما این گزاره نیز همان‌قدر مشهور است که: حقِ اعتراض به حکمِ قاضی محفوظ است. خطیربودنِ امرِ قضاوت، معیارِ صحتِ حکم نیست.

همه­ی بیانیه­‌های اعتراضی و پاسخ­ها را خوانده­‌ام. شفاهیاتِ عینی و مجازی را نیز شنیده­‌ام. کلید واژه­‌ی تک­ها و پاتک­ها عمدتاً «تاریخ» است. همه برای ثبت در تاریخ به قلابِ جایزه آویخته‌اند و به­‌اعتراض یا پاسخ به اعتراض مطالبی قلمی فرموده­‌اند. علی­‌الظاهر در روزگارِ ما تاریخ کالایی بس ارزان است و ثبت­‌شدن در تاریخ مثلِ آب‌خوردن. و البته پُر هم  بی‌راه فکر نمی‌کنند مدعیان. پژوهشگران وقتی درباره‌ی دوره‌های انحطاط تحقیق می‌کنند، نمی‌گردند دنبالِ نمونه‌های نادرِ روشن‌اندیشی و بصیرتِ ناکام‌‌مانده از تغییرِ اوضاع، می‌افتند به طبقه‌بندیِ اقسامِ یاوه‌گویی، و مآلاً هرکه در صنعتِ یاوه‌گویی بیش‌تر خلاقیت به خرج داده باشد، مرتبه‌ی رفیع‌تری می‌یابد در نمودارِ عصر. حق هم دارند محققان؛ روشن‌اندیشانِ واقعیِ دوره‌ی انحطاط فی‌الواقع یاوه‌گویان‌اند که راه و رسمِ ماندگاری در تاریخ را هوشمندانه آموخته‌اند. دوره‌ی غلطِ ما هم یکی از همان دوره‌هاست؛ دوره‌هایی شبیهِ دوره‌‌ی صفویه و تزریقات‌نویسی‌های بی‌پایان.   دیگر لازم نیست استخوان خرد کنی انگار، بخوانی و بجویی، بیاموزی و فراموش کنی، فراموش کنی و بیاموزی. این شاملو نیست و نیما نیست. شاملویی که شنیده‌ایم با دردِ ناسورِ تن ساعت­ها می­نشست پشتِ میز و بر سرِ تعریفِ تک­ تکِ مداخلِ کتابِ کوچه با خود ستیز می­کرد. باید گُرده‌یی فراخ و چنته‌یی پر از هوش و خلاقیت می‌داشتند آن‌ها که تاریخ را در حضورِ غول‌هایی چون بدیع‌الزمان فروزانفر و... ساختند و مسیرِ شعر را و ذهنیتِ ما را یک‌سره تغییر دادند.

ظاهراً در دوره‌ی ما هر کاری آسان است و ابجدنخوانده نیز می‌توان یدِ بیضا کرد.           

 

مانی پارسا

 

بازنشر از روزنامه بهار - سال سوم - شماره ۲۹۳

 

مانی پارسا

ارسال نظر

دیگر رسانه‌ها

بیشتر

اطلاعیه و بیانیه‌ها